[ پَرسه های اُبالی]

به انضمام مقادیری فراوان غر!

[ پَرسه های اُبالی]

من خونه خودم رو میخوام.

دوشنبه بیست و نهم اسفند ۱۴۰۱
20:4
درحال بارگذاری..

سالِ بعد این موقع هفت سین تو غربت ایشالا😁

دوشنبه بیست و نهم اسفند ۱۴۰۱
18:22

شرایط فاکدآپِ تو

چطور تونستی از من بگذری؟ منی که بهت میگم میدونی که غم‌هاتو به جون می‌خرم.

اصلا اون دختر قدر من دوستت داره؟ توی این مدت، اصلا ازت خوب نگهداری نکرده، به سقوط مالی رسیدی، کمی وزنت بالا رفته و معلوم نیست آزمونت رو چطور دادی و بی هدف و سرگردون موندی. با من که بودی اوضاعت اینطور نبود. با من که بودی باهام حرف میزدی تا راهکار پیدا کنی، پیشرفت کرده بودی. اما تاثیر مثبت اون دختر چی بود؟ جز اینکه ورزش رو مجدد شروع کنی؟

من رو از دست دادی، منی که پای همه چیت میموندم. تو منو از دست دادی عزیزم، بابتش غمگینم.

دوشنبه بیست و نهم اسفند ۱۴۰۱
2:8

فرم خم شدگی مژه‌های کوتاه گوشه چشم راست

صدای سلام کردنش رو شنیدم. صدای بم مردونه قشنگی که کلی پروانه آبی تو قلبم بلند کرد. میدونستم تا یکی دو دقیقه دیگه می‌بینمش. چشماش برق میزد. از چشمای مشکیش شیطنت می‌بارید. یه قدم بی‌پرواتر شدم، مثل خودش سفت و سخت زل میزدم تو چشماش. انقدر به چشمای هم نگاه می‌کردیم تا یکی کوتاه بیاد. من آب از سرم گذشته بود، شمشیرو از رو بسته بودم. برام مهم نبود هر چقدر نگاه کنم. ته هر نگاه خیره و ممتد یکیمون یه چیزی می‌گفت و دوتایی می‌خندیدیم.

از یه جایی به بعد، شیطنت نگاه از بین رفت. شد ولع و طمع برای بخاطر سپردن تک تک جزئیاتی که نباید در آینده فراموش بشن. مثل فرم خم شدگی مژه‌های کوتاه گوشه چشم راست.

دوشنبه بیست و نهم اسفند ۱۴۰۱
2:4

باید کسی باشه که بی‌پرده از همه چیز بهش بگم.

دوشنبه بیست و نهم اسفند ۱۴۰۱
1:59

پس اون پیامای قبل دیدار چی؟

بهش داستانو گفتم. براش گنگ بود. پرسید پس اون مسیجای قبل دیدارتون چی؟

اون موزیک ها

دوشنبه بیست و نهم اسفند ۱۴۰۱
1:59
درحال بارگذاری..

حافظه م به شدت ضعیف شده

دوشنبه بیست و نهم اسفند ۱۴۰۱
1:58
درحال بارگذاری..

مصاحبه‌های انگلیسی ملکه رانیا >>>>>

یکشنبه بیست و هشتم اسفند ۱۴۰۱
19:3
درحال بارگذاری..

چو گرگ زوزه کشیدم، چو پوزه در شکمِ روزگارِ خویش دویدم،
شبانه روز دریدم، دریدم
که آفتاب بیاید
نیامد

یکشنبه بیست و هشتم اسفند ۱۴۰۱
1:55

فاینالی یه تراپیست که به ظاهر مناسب میاد پیدا کردم.

ترجیحم این بود پیش خانم برم منتها خانومی که ظاهرا خیلی خوب بود، حق ویزیتشون تقریبا ۲ برابر آقایی هست که قصد دارم برم پیشش. منتها امروز که با خانم صحبت کرده بودم، بسیار خوش اخلاق و حرفه‌ای بودن. جفتشون به نسبت جوون هستن و گپ فکری زیادی رو بین خودم و خودشون نمیبینم( حالا انگار شونزده بارسقط خارج از چهارچوب ازدواج داشتم و هر شب رو دراگم و الکل میزنم :/)

فعلا که شرایط مالیم استیبل نیست و بحران‌های روحی نسبتا زیادی رو از نوجوانیم گذروندم، نیاز می‌بینم حتی‌الامکان به تعویق نندازم. خصوصا که این تراپیست آقا هفته دوم فروردین میاد کلینیک و من قرار نیست تا نیمه آخر فروردین صبر کنم. بدی جفتشون اینه که راهشون از من دوره. کاش بشه روانشناس خوب تو همین شهر خودم پیدا کنم مجبور نشم برم راه دور و برگردم 🤦‍♀️

شنبه بیست و هفتم اسفند ۱۴۰۱
22:44

دیگه دارم کسخل مسخل میشم

شنبه بیست و هفتم اسفند ۱۴۰۱
20:8
درحال بارگذاری..

یه روانشناس اگر بخواد ۱۰ دقیقه بیشتر باهات حرف بزنه ۱۰۰ تومن ازت میگیره

برای فاکین ده دیقه ۱۰۰ هزااار تومن میگیره

بعد منه معلم برای کلاس خصوصی بخوام طبق قیمت معمول و معقول بگیرم زیاد حساب میشه

گل بگیرن در این مملکتو

اسم ناخن کارا بد دررفته، اونا حداقل تو نیم ساعت حس خوب بهت میدن که هر بار بری جلو اینه یا نگات به دستات بیوفته ذوق کنی، برا روانشناس باید چندین مرتبه بری تا شاید یکم بهبود حاصل بشه برات

من بدبخت هم که دارم علم انتقال میدم ماهیگیری یاد میدم که هیچ

واقعا که

شنبه بیست و هفتم اسفند ۱۴۰۱
16:37
درحال بارگذاری..

ولی کاش میشد کارت عروسی مامان بابامو میدیدم

جمعه بیست و ششم اسفند ۱۴۰۱
20:33
درحال بارگذاری..

شرایط جوری شده که دخترای دورم، یا دارن از سر قرار بر‌میگردن، یا رفتن جلو به پسره پیشنهاد دادن و در آغوش هم خوشحالن، یا سالگرد می‌گیرن، یا اونی که میخوان بهشون پیام میده

یاوااااش تر بی شرفا یکی اینجا شکست عشقی خورده😅

جمعه بیست و ششم اسفند ۱۴۰۱
16:23
درحال بارگذاری..

زنگ زدم به روانشناسی که تعریفش رو خیلی شنیده بودم. متاسفانه از شهرمون رفته رشت و من نمیخوام مشاوره تلفنی یا انلاین داشته باشم. خیلی ناراحت شدم

جمعه بیست و ششم اسفند ۱۴۰۱
16:20
درحال بارگذاری..

ولی من دوسش داشتم.

خیلی بَده جلوی کسی قرار بگیری که انقدر بهت بی حس باشه که باورت نشه.

میگذره مسلمون. میگذره. نمیشه که نگذره.

جمعه بیست و ششم اسفند ۱۴۰۱
0:42
درحال بارگذاری..

اگر با من نبودش هیچ میلی، پس چرا اون همه توجه و موزیک عاشقانه میفرستاد سمتم خیلی؟

ها آقای قاضی؟

جمعه بیست و ششم اسفند ۱۴۰۱
0:40
درحال بارگذاری..

من دارم مچاله میشم. شاید دروغ میگم که خوبم‌. نمیدونم.

من نمیدونم بچه‌ای از خودم در آینده خواهم داشت یا نه، اینو ولی می‌نویسم برای اون بچه‌ای که احتمالا هرگز نخواهم داشت؛

زندگی خیلی تخماتیک و طاقت‌فرساست فرزندم. خوش به حالت که تو این دنیا نیستی تا سر چیزهای ریز و درشت آسیب ببینی. بزرگ ترین لطفی که در حقت کردم این بود که به دنیا نیارمت. این لطف به خودم هم هست، که هیچ بشری از جسم ضعیف و ناکافی و دوست‌نداشتنیِ من به وجود نیاد. خوشحالم که به دنیا نمیای تا این بار منحوس وجودیِ من رو به دوش بکشی.

جمعه بیست و ششم اسفند ۱۴۰۱
0:39
درحال بارگذاری..

دیدی انگار از یه کوه میری بالا با هزار زحمت و مشقت، دلتم خوشه داری به قله نزدیک میشی، بعد یهو سر میخوری چند کیلومتری میای عقب؟

خب ، من دیدم‌.

جمعه بیست و ششم اسفند ۱۴۰۱
0:35
درحال بارگذاری..

صورتم کلی جوش ریز ریز ریز زده از دیشب

پیشونی صافم پر از جوش شده

زیر چشمام گود شدییید افتاده

چرا واقعاااا

پنجشنبه بیست و پنجم اسفند ۱۴۰۱
14:51
درحال بارگذاری..

استرس دارم

پنجشنبه بیست و پنجم اسفند ۱۴۰۱
14:2
درحال بارگذاری..

شاید فردا

لحظه ی دیدار نزدیک است
باز من دیوانه ام، مستم
باز می لرزد، دلم، دستم
بازگویی در جهان دیگری هستم
های! نخراشی به غفلت
گونه ام را، تیغ!
های! نپریشی صفای
زلفکم را، دست!
آبرویم را نریزی، دل!
ای نخورده مست!
لحظه ی دیدار نزدیک است

چهارشنبه بیست و چهارم اسفند ۱۴۰۱
20:42
درحال بارگذاری..

من انقدر معلم خوبیم که میشینم از سطح foundation کتابها شروع میکنم به خوندن که یک وقت غلط پولوت یاد ملت ندم. به به

چهارشنبه بیست و چهارم اسفند ۱۴۰۱
12:30
درحال بارگذاری..

این بارِ سنگین غم، قلبم رو له کرده

"باز خوش‌ به حال اونایی که این‌ روزا رو دوتایی تحمل میکنن، دلشون به بودن یکی خوشه که ته روز وقتی از همه چی بریدن بهش پناه ببرن، من‌ حس‌ میکنم دارم تنهایی مچاله میشم"

چهارشنبه بیست و چهارم اسفند ۱۴۰۱
2:43
درحال بارگذاری..

گریه‌م گرفت از تصور پس زده شدنم

‏أودّ مُعانقتك حتى تسقُط يدَاي تعباً.

«می‌خوام بغلت کنم تا زمانی که دستام خسته بشه.»

چهارشنبه بیست و چهارم اسفند ۱۴۰۱
2:40
درحال بارگذاری..

عانَقني بإنتقام
وكأن بيننا ثأر تاريخي ...

«مرا با انتقام به آغوش بگیر
گویی بین ما کینه‌ای است تاریخی ...»

چهارشنبه بیست و چهارم اسفند ۱۴۰۱
2:38
درحال بارگذاری..

نکنه بازم نیای و من تکه تکه شم؟

چهارشنبه بیست و چهارم اسفند ۱۴۰۱
0:10
درحال بارگذاری..

منو بچپون تو بغلت مرد

سه شنبه بیست و سوم اسفند ۱۴۰۱
14:19
درحال بارگذاری..

زندگی تو شمال همه چیزش خوبه جز صدای خروس همسایه‌ها

اه

سه شنبه بیست و سوم اسفند ۱۴۰۱
13:9
درحال بارگذاری..

۲ تا چیز منو پیر میکنه

یکیش زندگی با خانواده ایرانی علی الخصوص در ایران

دومیشم سایت دیجی کالا

سه شنبه بیست و سوم اسفند ۱۴۰۱
13:5
درحال بارگذاری..