[ پَرسه های اُبالی]

به انضمام مقادیری فراوان غر!

[ پَرسه های اُبالی]

دیگه نمیام بنویسم امشب دلم گرفته. من انگار قراره تا به ابد دلم گرفته باشه. باشه زندگی، اینم از پیشونی نوشت ما.

تو این چند ماه کلی تغییر کردم. پیر شدم. چهره‌م دیدنی شده. انگار نزدیک چهل سالم شده. چهل سالگیمو تو ۲۵ سالگیم دیدم. هیچ اتفاقی هم نیست که منو یکهو ۲۰ سال جوون کنه. بدون حضور بابا،،در و دیوار رو میگیرم راه برم. له شدم. درد جای خون تو وجودم ریخته شد. خدا جونم، حکمتت چی بود؟ چقد باید در رنج باشم تا دلت آروم شه از عذاب دادن من؟ میشنوی صدای منو خدا؟

بابام رو گرفتی، آرامش رو گرفتی، آینده‌م هم ؟ دستخوش.

چهارشنبه دوازدهم آذر ۱۴۰۴
0:24
درحال بارگذاری..