[ پَرسه های اُبالی]

به انضمام مقادیری فراوان غر!

[ پَرسه های اُبالی]

یالان دنیا

شب هایی که خواب میبینم سرطان دارم داره بیشتر میشه

دیشب بعد از پرسیدن پلن درمان از دکتر داشتم ارزون ترین راه درمان رو به دکتر پیشنهاد میکردم.

یه خواب دیگه هم دیده بودم. دوستای مدرسه م، چه دبستان و چه راهنمایی و دبیرستان داشتن میرفتن اردو مالزی. با هواپیما. منم تو فرودگاه بودم، فقیرترین دوستمم پول عوارض خروج از کشور رو داشت. من حقوقامو جمع کرده بودم. فکر میکردم تهش اینه چیزی نخرم و کم بخورم اونجا. که فقیر ترین دوستم گفت ۲۲میلیون تومنه. گوگل کردم دیدم اره. زنگ زدم به خواهرم که به یه بهونه ای بیاد منو از فرودگاه ببره که دوستام نفهمن از سر بی پولیه.

جمعه بیست و نهم فروردین ۱۴۰۴
2:42
درحال بارگذاری..

مرگ حق ماست که قسطی دوسمون دارن :)

فرض کن من بیوفتم از سرطان بمیرم

آب از آب دنیا تکون نمیخوره

بعد اونوقت فرت و فرت آدمهای دیگه میمیرن و مریض میشن.

بابا مریضی مال منه که خونوادمم جبری دوستم دارن، نه واسه کاپلا. من باید بیوفتم بمیرم. من باید مریض شم.

اونوقت تو مریضا کسایی رو میبینم که تنها نیستن و واقعا مریضی حق اونا و کسی که دوستشون داره نیست.

من باید مریض شم که غمخوار ندارم.

جمعه بیست و نهم فروردین ۱۴۰۴
2:37
درحال بارگذاری..

کنسرت علیرضا قربانی میخوام

پنجشنبه بیست و هشتم فروردین ۱۴۰۴
22:46
درحال بارگذاری..

خشمکینم از آدما

از نمک نشناسی هاشون

از نمک نداشتن دستم

از آدمای بد بی انصاف

واقعا

پنجشنبه بیست و هشتم فروردین ۱۴۰۴
13:0
درحال بارگذاری..

عشق مال تو فیلماست بچه جون، بگیر بخواب

پنجشنبه بیست و هشتم فروردین ۱۴۰۴
2:21
درحال بارگذاری..

اشک و اشک و اشک

امان از شب های نزدیک پریود

فقط اشک که میریزه

پنجشنبه بیست و هشتم فروردین ۱۴۰۴
2:19
درحال بارگذاری..

کیفیت خوابم کم شده

بعدازظهر خوابیدم و هزاربار پا شدم

الانم کلاس دارم

کسلم

باید ته مونده انرژیم رو جمع کنم برم سر کلاس تا ۸ شب.

چهارشنبه بیست و هفتم فروردین ۱۴۰۴
16:7
درحال بارگذاری..

کاش درآمد ثابت داشتم که میشد باهاش برنامه‌ریزی کرد واقعا. با بیمه ثابت.

ناشکر نیستم اونم وقتی تو این وضعیت پول دراوردن واقعا سخته، مشکل از ارزش پولمونه نه کارمون.

چهارشنبه بیست و هفتم فروردین ۱۴۰۴
13:16
درحال بارگذاری..

صبح مود پایینی داشتم. چشمام خسته بودن و فقط میخواستم بسته نگهشون دارم، کم خوابی هم باعث شده بود که زود خوابم ببره. ولی چه فایده که تلفن پشت تلفن و زنگ پشت زنگ. از مصیبت های تو هال خوابیدن همینه. البته که بخاطر شرایط تخمیم مجبورم گوشی رو سایلنت نکنم و خوب فقط ۲ بار گوشی خودم زنگ خورد و از خواب بیدارم کرد. این شد که همچنان خوابالوم.

دلم نمیخواد حالا که تایمشو دارم، یک میلیون و خرده ای ضرر کنم تو حقوقم.

کاش برق قطع نشه. باید یه برنامه سفت و محکم بچینم که قطعی برق، کمتر بهم فشار بیاره.

خوابم میاد خیلی.

سه شنبه بیست و ششم فروردین ۱۴۰۴
15:2
درحال بارگذاری..

بعد تزریق بابا یکم خوابیدم و حالا یکم انرژی دارم

این کلاسم که تموم بشه، به خودم جایزه یه دوش با آب داغ مشتی میدم!

بعدشم یه لیوان چای عطری و بیسکوییت :)

یکشنبه بیست و چهارم فروردین ۱۴۰۴
16:34
درحال بارگذاری..

متاسفم که اینو میگم، ولی هیچی بوتر از داشتن همکار زن نیست، به ویژه اینکه خودتم زن باشی!

یکشنبه بیست و چهارم فروردین ۱۴۰۴
13:31
درحال بارگذاری..

قطره چشم اشک مصنوعی

منتظرم تزریق بیست و هفتم بابا تموم بشه. گرسنمه و ۲ روز اخیر نتونستم درست و کامل بخوابم. حجم استرس و غمی که تحمل میکنم خیلی زیاده. خدا کنه این ماه یک میلیون و سیصد از حقوقم کسری نیارم که به همونم نیاز دارم.

ذهنم شلوغ پلوغه

یکشنبه بیست و چهارم فروردین ۱۴۰۴
10:52
درحال بارگذاری..

از دیده برفت خون ز دل نیز بلی

از دل برود هر آنچه از دیده برفت

یکشنبه بیست و چهارم فروردین ۱۴۰۴
2:32
درحال بارگذاری..

شروع ترم جدید و کلاسهای جدید با روش تدریس جدید.

استرس نداشته باشم؟

دارم پااااره میشم

شنبه بیست و سوم فروردین ۱۴۰۴
16:13
درحال بارگذاری..

استرس تنظیم کردن کار و مراقبت از مامان و بابا داره دیوانه‌م میکنه

این خواهرای منم که نگم کلا...

شنبه بیست و سوم فروردین ۱۴۰۴
1:27
درحال بارگذاری..

خاله م مشکوک به تومور مغزیه. این سرطان چمبره زده سر خاندان ما.

کاش من میمردم سالها پیش. کاش خود‌کشی ۱۸ سالگیم موفق بود. این زندگی ارزش دیدن نداره.

جمعه بیست و دوم فروردین ۱۴۰۴
19:19
درحال بارگذاری..

مگه از تموم زندگی چی میخواستیم؟ یه آسمون آبی، یه غذای گرم و یه سقف امن بالا سرمون.

یه شغل و زندگی معمولی.

مگه چی میخواستیم که درد و کابوس و تنش عصبی نصیبمون شد؟

جمعه بیست و دوم فروردین ۱۴۰۴
19:18
درحال بارگذاری..

مشکلات شغلی کاری خانوادگیم که یکی دو تا نیست

جمعه بیست و دوم فروردین ۱۴۰۴
14:1
درحال بارگذاری..

استرس موقع یک ذره عوض شدن ریتم تنفس بابا، اون لحظه که قلبت تیر میکشه و میترسی، اونجا که خوابهات پر کابوس بیمارستان و کلینیک و شیمی‌درمانیه.

سخته، دردناکه.

نمیدونی خوب میشه؟ اگه خوب بشه برمیگرده؟ اگر برگرده چقدر بعد برمیگرده؟ اگه ذره ذره آب بشه؟ اگه دردش زیاد بشه...

اونجا که یواشکی یه ورق از اکسی‌کدون میذاری تو کیفت مبادا دردها غیرقابل تحمل بشه...

اونجا که تهوع داره، اونجا که درد وحشتناک داره، اونجا که از درد رنگش میپره و زیرچشماش کبود میشه پف میکنه.

من این درد رو کجا ببرم که دیگه رو سینه‌م چنگ نزنه؟ قلبم فشرده شده.

چه حکمتی خدا؟ کدوم حکمت؟ رندوم یک عده رو بیشتر عذاب میدی و زندگیشون رو پر از زجر میکنی.. همه عمرم، تمام این ۲۵سال به دنبال ذره ای خوشی و نور بودم، به امید فردای بهتر... ولی تهش تو ICU. راهرو بیمارستانها، پشت در اتاق عمل، تو آزمایشگاه، پاتولوژی، کلینیک شیمی‌درمانی، بیمارستان رادیوتراپی، داروخانه‌های خاص و تو جاده و مسیر بودم. خدایا، این بود جوونی؟ دلت نسوخت؟ درد دادی پس درمانش چی؟ منو ندیدی؟ رنج خانواده منو ندیدی که حالا با هم تو یک کابوس ممتد اسیریم؟ خدایا کجایی که هر چی صدات میزنیم نمیشنوی؟ نکنه رفتی دست به آب و داری میرینی به زندگی کیری ما؟

چهارشنبه بیستم فروردین ۱۴۰۴
1:39
درحال بارگذاری..

اگه تقلیل دادن غم دیگران فاجعه نبود، تا حالا هزاربار به بقیه میگفتن چرا ناراحتین؟ مگه پدرتون سرطان داره؟

چهارشنبه بیستم فروردین ۱۴۰۴
1:33
درحال بارگذاری..

تو این جهنم روزی هزاربار دارم میسوزم...

سه شنبه نوزدهم فروردین ۱۴۰۴
21:6
درحال بارگذاری..

لعنت به غم

سه شنبه نوزدهم فروردین ۱۴۰۴
20:34
درحال بارگذاری..

موهام رنگ ریشه میخواد

چشمام ناقرینه شدن

موهام زبر شدن و موخوره گرفتن

بدنم زرت و زرت خالی میکنه، یهو ضعف میکنم ولی جون پا شدن و یه لقمه نون خوردنو ندارم بعدش

زندگی جوان ایرانی

زندگی شیرین کیری در خاورمیانه

کیرم تو این زندگی و این گاز که روشن نمیشه یه چایی بخوریم

سه شنبه نوزدهم فروردین ۱۴۰۴
6:18
درحال بارگذاری..

بالا اوردن بابا وحشتناکه.

لعنت به شیمی‌درمانی، لعنت به رادیوتراپی، لعنت به علم پیزوری که درمان درست و حسابی برای این مرض کشنده پیدا نکرده

من چه کنم با این وضع؟

چرا بابا بالا میاره؟ بس نبود اون همه بدبختی؟ بس نبود؟

لعنت به این مشکلات

لعنت به این وضع نکبت بار

کاش من مریض بودم و بابا مریض نبود

لعنت به این زندگی

سه شنبه نوزدهم فروردین ۱۴۰۴
0:23
درحال بارگذاری..

لحن این معاون استان جوری بود که فکر کنم میخوان توبیخ موبیخم کنن. الحمدلله!

برگشت گفت من یه توضیحی باید بهتون بدم... خودم زنگ میزنم(حالا کو تا زنگ بزنه)

یکشنبه هفدهم فروردین ۱۴۰۴
9:31
درحال بارگذاری..

حمایت خانواده چیزیه که اگر نباشه، میشی یه بدبخت که به زور سگ دو باید یه زندگی معمولی برای خودت بسازی.

شنبه شانزدهم فروردین ۱۴۰۴
15:25
درحال بارگذاری..

با ۵۰۰ میلیون کارم راه میوفته.

شنبه شانزدهم فروردین ۱۴۰۴
15:16
درحال بارگذاری..

دلتنگی و بی تابی برای دیدن عزیزی که دوستش داری استخون هات رو در هم خرد میکنه.

پنجشنبه چهاردهم فروردین ۱۴۰۴
0:41
درحال بارگذاری..

کاش بیماری بابا زودتر درمان بشه

کاش زودتر خوب خوب خوب بشه، بشه مثل اونهایی که کامل درمان شدن و ساااالیان سال زندگی کردن و درنهایت به مرگ طبیعی رفتن

چهارشنبه سیزدهم فروردین ۱۴۰۴
19:0
درحال بارگذاری..