یه خونه دیدم رویایی
اما خب،،،،،،، کو پول خریدن؟؟؟ زورم به تنهایی میرسه؟؟ نه ...
یکمم موقعیتش دوره که ماشین هم ندارم خب :(
بابا💔
خدایا
من بابامو میخوام
خیلی دلم براش تنگ شده
دیشب تو خواب بلوزش رو پیدا کرده بودم و تا میشد میبوییدم...
انقدر الآن از شدت ازدست دادن بابا و مبهم بودن زندگی آیندهم فشار رومه که میشه راحت خودمو بکشم....
اما پتو رو روی سرم میکشم و میخوابم، نباید انقد خر باشم که یه غم بزرگ دیگه به غمهای مامان اضافه کنم..... الآن مامان اون نخیه که منو به زندگی وصل کرده...
چیزی که ازش فرار میکردم سراغم اومد... نزدیک سه صبحه، فکر و یاد و خاطره های بابا هجوم اوردن سمتم... دلم خیلی برات تنگ شده بابا. جای خالیت عذاب آوره. امیدوارم الآن جات امن و خوب و راحت باشه. امیدوارم الان دیگه درد نکشی. خیلی دوستت دادم بابا. بدون تو زندگی خیلی ترسناکه، پشت و پناهم بودی و حالا من پشت ندارم. خیلی زود تنهام گذاشتی، میدونم اگه دست خودت بود بیشتر میموندی. از راه دور هم برام پدری کن. بابا از بعد تو همهی غمهام کوچیکتر به نظر میان اما چون که تو نیستی، همون غمها میتونن منو از پا دربیارن. بابا بعد تو ساکت شدم، یادم نمیاد آخرین بار کی از غمهام و دردهام پیش کسی حرف زدم. بابا، ما برات از خدا سلامتی خواستیم نشد. حالا برات آرامش و شادی میخواییم. تو هم از اونجا برامون دعا کن. بابا این روزها خیلی محتاجم به دعات. بابا خیلی تنهام. بابا بدون تو هییییچ چیزی خوب نیست، اگرم باشه تو نیستی که نشونت بدم یا برات تعریف کنم. بابا زندگیمون خیلی دردناک شده، خیلی غصهدار شده. همهمون غصه میخوریم. من اما جیک نمیزنم. نمیخوام از غم من ناراحت بشن. بابا انقدرررررر دلم برات تنگ شده که کاش فقط یکبار دیگه صدات رو میشنیدم. صدای ضبط شده دارم ازت، اما بابا، صدای زندهت. آخ بابا که نفسم از بغض به سختی بالا میاد و تو نیستی. اگه بودی هیچوقت نمیذاشتی گریه کنم. بابا هیچکی مثل تو نیست. بابا برامون دعا کن که کم نیاریم که بیشتر از این سختی نکشیم.
پریودم و اینجا نشستم دارم به چرتو پرت فکر میکنم. دلم شکسته و فکرا و خاطرات منفی میان توی سرم.
این هم بخت و تقدیر من بود دیگه. ظاهرا قراره همیشه یه جای کار بلنگه که تا این جای عمرم...
حتی نمیشه یسری حرفها رو زد...
خوش به حال دخترهایی که نازکش دارن...
یه خاطره خیلی گند و مه گرفته قدیمی یادم اومد. خاطرهای که اصلا فراموش شده بود و نمیدونم حالا چطور به خاطر اوردمش. من قبلترها، خیلی دوست بامعرفتی بودم. به قیمت غرور خودم فکر نکرده میرفتم پشت رفیقام وایستم. رفیقایی که شاید تو موقعیت مشابه، اونجوری که من ازشون دفاع میکردم ازم دفاع نمیکردن...
یه دوستی داشتم چندین و چند ساله. یه اتفاقی افتاد با دوستپسرش که نمیشد دختره با خونوادش مطرح کنه. دلمم نمیخواست پسره فکر کنه رفیقم تنهاست و کسی پشتش نیست میتونه هر غلطی کنه. با عقل اون موقعم (نمیدونم دوستم به من گفت به دوستپسرش پیام بدم یا ایده من بود که با مشورتش تایید شد)، به پسره یه پیام مودبانه دادم که سلام دوست فلانیم اگه از این به بعد مشکلی پیش اومد به من پیام بدین.
اقا همین!! حالا دختره با پسره سه چهارسالی میشد که تو رابطه بودن و من بعد ۳،۴ سال تازه خودمو معرفی هم کرده بودم تو پیام!! انقد منو از دوست پسر خودش دور نگه میداشت. بعد فکر کن تو دلش قند آب شده بود که من پشتش دراومدم بعد که دوس پسرش ناراحت شد که چرا داستانشونو یه جور دیگه برا من تعریف کرده که من این پی امو دادم،، دختره میاد میگه آااااره دوس پسرم ناراااحت شد.
در حدی که من گفتم عیب نداره من میرم معذرت خواهی!!!
اون شب خیلی بهم سخت گذشت که هییییچوقت هییییچکس پشتم درنیومد، و من صدم رو گذاشتم برا همه. پشت دستمو داغ کردم که بی خیال فدایی شدن رفاقتها بشم. اون رفیقمم چند سال پیش سر داستانهایی ریز و درشت این مدلی بلاکش کردم و راحتم از نبودنش. ولی ریدم تو این زندگی واقعا.
ولی حق ما این بدی و بدبختی نبود
یعنی تو زندگیم انقدر مشکلات و بدبختی دارم که حس میکنم کارمای کارای بدم تا به اینجای زندگیمه و نوش جونم
انقدر روز خوب کم دیرم که همین روزا رو سهم خودم میدونم...
بابات زندهست
مامانت زندهست
تنتشون سالم و سلامته
خونوادهت سلامتن
خودت سلامتی
قدر خودت پول داری
دوستاتو داری
چته، تو چته انقدر فاز بدبختی داری؟؟؟
خسته، غمگین و شکستخوردهم. دلمم شکسته. چقدر زندگیم سختتر از حدی شده که نوجوونیم تصور میکردم. نمیدونم، شایدم مسبب اینهمه غم خودم و انتخاباتم نبودن. نمیدونم.
دیگه موتورم برای ادامه ترم نمیکشه. خسته شدم. این روزهایی که از ۸ صبح تا ۶ کلاس دارم رس آدمو میکشه. حساب خالی هم که هیچ...
خدایا با این تورم و نابسامانی، خودت اوضاع مالی معیشتی پاییز رو درست کن
فعلا پاییز به خیر بگذره، برای زمستون دوباره همین دعا رو میکنم.
چرا حالا که درآمد همه بین ۲۰ تا ۳۰ هست، درآمد ما به ۲۰ هم نمیرسه؟ حتی ادم روش نمیشه بگه چقدر هست...
لعنت به این زمانه و زندگی که بابا نیست و کلی دختر دیگه هم مثل من باباشون بخاطر بیماری تو جوونی ازدست دادن
لعنت به این زمانه که داره خوردم میکنه بدون بابا
دلم برات تنگ شده بابا، هر چی میگم، همش از سر خشمه. خشمی که از نداشتنت ریشه دوونده. بابا حلال کن، ببخش منو اگه جایی ندونسته و دونسته اذیتت کردم. زندگی با همه مون بدتا کرد. امیدوارم الان جات راحت باشه، دیگه نگران هیچی نباشی. بابا خستهم از نبودنت. کاش بودی. دلم برات یکذره شده و نمیتونم سنگ سخت و سرد رو به جای تو بغل کنم. چقدر شوق زندگی داشتی. کاش من پیش مرگت میشدم بابا.
میدونی؟ فکر میکردم قراره زندگی یکم ترمزشو بکشه و رنگین کمون بعد بارون بیاد. نشد، انقدر شرایط بد شده که سرم تو حساب کتابه تا فقط دووم بیاریم. نمیدونم چه نفرینی دنبالمونه که داره میبلعه ما رو.
جدا حالم از همکارای این شعبهم بهم میخوره. فرض کن پدرم فوت کرده، هیییییچ کدوم حتی مراسم نیومدن! فقط بعضیاشون پیام خشک و خالی دادن! واقعا از ته قلبم ناراحت شدم ازشون چون نه چالشی داشتیم نه هییییچ چیز منفی دیگهای! عمیقا از دستشون ناراحتم و نمیدونم چی بگم...
دلم میخواد یه انجمن گفتمان خانواده بیماران سرطانی بذارم. فقط هم خانواده هایی که با سوگ عزیز ازدست رفتهشون دارن دست و پنجه نرم میکنن. یعنی میشه یه گروه سالم درست کنم؟
میشه یه روز خیّر بشم و آدمهای نیکوکار رو لینک کنم به کسایی که بیمار سرطانی دارن؟
نمیدونم. لازمهش قلب بزرگ، اراده محکم، روحیه فولادین و شاید پول و ارتباطات بزرگه.
فاصله بابا تا خونه ۲۰ دقیقه با ماشینه. دیگه همیشه میدونیم کجاست. اگر دیر کنه، استرس نمیگیریم، جاش زیر خروارها خاک امنه.
بغض بارها و بارها تا مرز خفه کردنم پیش میره، گلوم رو به درد میاره، اما خبری از اشک نیست تا کمی سبک بشم. جالب اینه، گریه کردن و اشک ریختن هم حتی حالمو بدتر میکنه. هیچ چیزی انگار بعد بابا نمیتونه عمیقا خوشحالم کنه. حتی غذاهای خوشمزه مورد علاقهم هم این روزها مزه معمولی میدن، هیچ تفریح و پیکنیک و خوراکی نمیچسبه.
خیلی زود بود. امروز سر قبر بابا، سعی کردم یادم بیاد اون ۷ ماهی رو که عین سگ درمونده میدوییدم تا بابا رو نجات بدم. حتی شبها تو بیمارستان میموندم. چجور اون روزهای سخت رو دووم اوردم؟ بعضیاش حتی یادم نمیاد، انگار مکانیسم دفاعی ذهنمه که خاطرات تلخ اون روزها بشه یه مه غبارآلود. خدا کجاست؟ خدا کجا بود وقتی سگ درگاهش بودم و التماس میکردم توده بدخیم بابا ازبین بره؟ فقط دارم برای بقا میجنگم، این روزها خوشحال نیستم. تو غم حل شدم، میخوام زنده بمونم تا خانواده از هم نپاشه. همین. تو همه این روزها، از اول اولش تو بودی خدا، حواسم هست که بودی و ...
یه دختر بی بابا رو تو خاورمیانه، تو ایران تصور کن که زندگیش استیبل نشده، اول جوونی تو خیابون بغضشو قورت میده...
فصل جدید تحصیلی با چاشنی اضطراب و استرس بیمه و درامد...
این سری فرقش اینه اگه ۵شنبه عصرهام پر بشه، رفتن سر مزار بابا رو چیکار کنم؟