[ پَرسه های اُبالی]

به انضمام مقادیری فراوان غر!

[ پَرسه های اُبالی]

یک هفته میشه که قرص ضدافسردگی که قبلا باهاش نتیجه گرفتم رو شروع کردم و حالا نتیجه تا به الان شده بی قراری، اضطراب، تپش قلب و ... .

نگرانم. حس فورشدوئینگ بدی دارم، مثل اون حسی که تمام عمرم ازش میترسیدم و سرم اومدم. چرا، چرا زندگی اینجور شده؟ چیکار کنم تا دنیا باهام دوست بشه؟ مثل بچگیا که انگار مدام لب ساحل اسپانیا تو ماشه و شن میدوییدم؟

چرا بابا مریض شد؟ چرا پیشرفته س بیماریش؟ چرا یهو انقدری تو مضیقه افتادم که به فکر فروش یکسری چیزها افتادم؟ چقدر آینده تاریک و مبهمه! کاش لاقل وضعیت اقتصاد روبراه بود، کاش لاقل شغلم درآمد بهتری داشت. خیلی نگرانم. خدایا، تو میبینی؟ کجایی خدا؟

دوشنبه بیست و نهم بهمن ۱۴۰۳
23:54
درحال بارگذاری..

ای دریغا جوانی که رفت

دوشنبه بیست و نهم بهمن ۱۴۰۳
17:41
درحال بارگذاری..

عشق چیزی بسیار rare هست. باید خوش شانس باشی تا سراغت بیاد. کسی رو دوست داشته باشی که دوستت داشته باشه و تهش بهم برسید.

برای من که همش نشدن بود، نرسیدن.

یکشنبه بیست و هشتم بهمن ۱۴۰۳
23:6
درحال بارگذاری..

خدایا خداوندا

این مسایل بیمه حل بشه دیگه از بابتش نگران نباشم😭🩷

چهارشنبه بیست و چهارم بهمن ۱۴۰۳
11:16
درحال بارگذاری..

گیج و گمم که تو بهار شغلم چی میشه

گند بزنه به این سرنوشت و مریضی و اقبال که به هر طریقی سنگ انداخت جلوی ما🥲

سه شنبه بیست و سوم بهمن ۱۴۰۳
16:9
درحال بارگذاری..

دلم خونه

دلم خونه

دلم خونه

ناراحتم

برای همه

برای خودمون

برای خودم

برای اون مریضی که امروز تو مطب انقدرررر دیر متوجه شد که ۲،۳ هفته بیشتر زنده نمیمونه

چرا؟ چرا این مرض کوفتی باید باگ خلقت باشه؟

دوشنبه بیست و دوم بهمن ۱۴۰۳
21:16
درحال بارگذاری..

یعنی همه اون خوشی ها و شادی ها که دنبالش بودم برا تو فیلماست؟ یعنی واقعا سهم من هیچی نیست؟؟ سهم من چیه پس؟؟

دوشنبه بیست و دوم بهمن ۱۴۰۳
20:20
درحال بارگذاری..

It was not our time

ورق بدجور برگشت. اول مریضی خواهر، بعد آسیب دیدن مامان و فیزیوتراپی که شیره جونمو کشید و بعد، بعد، بعد و لعنت به جمله بعد که بخوام بگم سرطان تو وجود بابام پیدا شد

حالا مامان مریضه، خواهر مریضه، بابا مریضه و من؟ من تنهاترین گنجشکی هستم که تو سرمای این دنیا دارم یه گوشه اشک میریزم. من ۲۵ سالمه. من ۲۵ سالمه. فقط ۲۵. من یک هفته قبل تولدم فهمیدم مریضی بابارو. من چه شب هایی رو گذروندم، تنها گذروندم، تنها گریه کردم و خدایا، هیچ آغوشی نبود

اونجا که زار میزدم، اونجا که شب ها از شدت شوک عصبی خوابم نمیلرد، اونجا که تو محل کار شبیه مرده ها شده بودم، اونجا که مجبور بودم به روی خودم نیارم بابا مریضه، اونجا که بابا تو راه سی تی اسکن یواشکی اشک میریخت، اونجاها که نباید به بابا میگفتیم مریضه، اونجا که پشت در اتاق عمل پاهام از خستگی جون نداشت، اونجا که طلوع و غروب آفتاب رو تو بیمارستان حفظ بودم، اونجا که تو برف و سرمای استخون سوز پزشک بیهوشی گفت مریض رو عمل نمیکنم، اونجا که مردیم و زنده شدیم، اونجا که شکستم، اونجا که دنبال دارو دویدم، اونجا که تهمت زدن بهم، اونجا که فشار روانی شون رو روم خالی کردن، اونجا که تو مطب دکترها ۶ ساعت ۶ ساعت نشستم، اونجا که چشم هام داد میزد حالم بده، اونجا که کمرم خم شده بور، اونجا که هر لحظه همه چی بدتر میشد، اونجا که شب بابا خون بالا اورد و لحاف خونی رو باید میشستم و قایم میکردم، اونجا که امید بابا به من بود که بگم همه چی خوبه و از وحشت داشتم میمردم ولی گفتم خوبه‌. اونجا که شب ها از ترس نمیخوابیدم، اونجا که از خواب با صدای تنگی نفس بابا از خواب پریدم و دویدم سمتش، اونجا که صبح با گریه و اشک مامان بیدار شدم و .. اونجاها که ... خدایا، دلت نسوخت؟ چقدر دیگه تاریکی باید بگذره تا روشنایی بیاد؟

دوشنبه بیست و دوم بهمن ۱۴۰۳
1:24
درحال بارگذاری..

چه بدکرداری ای چرخ

امشب غمگین و سرخورده و ناراحتم

چه روزگار خاکستریه! چقدر همه چیز غم داره!

کاش میشد برمیگشتم به ۶ سالگیم. سالها قبل. کاش بابا مریض نبود، کاش مامان ضعیف نبود. کاش این اتفاق اول جوونیم نمی‌افتاد.

یکشنبه بیست و یکم بهمن ۱۴۰۳
22:34
درحال بارگذاری..

نیاز بسیار شدیدی به پول دارم و خدایا دارم دیوانه میشم!

به شدت نگران فصل بهار هستم که هزینه ها کمرشکن میشن

یکشنبه بیست و یکم بهمن ۱۴۰۳
13:4
درحال بارگذاری..

شیمی درمانی چلسه هفت هم انجام شد. درد بابا فعلا کمتره. بخاطر اختلال تو سیستم سازمان تامین اجتماعی، داروی تهوع بابا دیده نشده بود و داروخانه نداد. بدو بدو دارو رو خواهرم امشب گرفت. آنژیوکت هم داروخانه نذاشت.

تو دلم رخت میشورن. کاش اینجور نبود.

یکشنبه بیست و یکم بهمن ۱۴۰۳
3:10
درحال بارگذاری..

آقای قاضی

نه آقای قاضی

غم ما سالهاست مثل سرطان چسبیده بیخ گلومون. واقعا ها، واقعا چند ساله چسبیده بیخ گلومون. بابامونو بیمار کرده. آقای قاضی، جواب این دل شکسته این جوون ۲۵ ساله که هیچی از جوونی و زندگیش نفهمیده رو کی میده؟ من همه دلخوشیم بابامه، چرا باید درد بکشه؟ آقای قاضی، داره چه بلایی سر ما میاد که فعلا بی خبریم؟ تو رو خدا آقای قاضی، کاش لاقل این بابای ما خوب بشه. دردش به جونم که شب ها از درد نمیخوابه. کجا رو امضا کنم آقای قاضی تا یه درد از دراای ما، یه غم از غصه های ما کم بشه؟

شنبه بیستم بهمن ۱۴۰۳
23:40
درحال بارگذاری..

زندگی من مثل یه چوب نم خورده و پوسیده بالای رودخونه‌ای بود که پل نداشت. حالا اون چوب پوسیده شکسته.

غم از سر و کول زندگیم داره بالا میره. بن بست اینجاست. که بابا مریضه، که شغلم ثبات نداره، که همه چی گرون شده، که من پوست انداختم و خودم رو نمیشناسم دیگه.

کاش میشد یه کنترل بگیرم دستم بزنم ده سال جلو‌تر. شاید اون موقع غم ها کمتر باشن.

جمعه نوزدهم بهمن ۱۴۰۳
20:13
درحال بارگذاری..

اون یکی وقت بعدی دکتر رو نمیتونه بگیره

این یکی دارو نمیتونه بگیره

مثلا بزرگترن

همه کارها رو دوش منه، اینها فقط مشکل میتراشن

بعد میگن ما در جریان نیستیم! تو درجریانی!

من که همه چیو بهشون میگم! یعنی خودشون نمیدونن باید نوبت رو با منشی هماهنگ کنی بگیری! اولین بارته اومدی مطب این دکتر؟ اولین بارته میری دکتر!

از بیمه بگیر، تا دارو، تا ویزیت، تا شیمی‌درمانی همه ش صفر تا صد با من بود. دکتر پیدا کردن و مراقبت و اینها بماند. شب بیداری و همراه بیمارستان بودن بماند. پشت اس سی یو گریه کردن و دنبال دارو رفتن و بار سنگین ۳ طبقه بیارم تا ای سی یو تک و تنها بماند‌. پشت در اتاق عمل از خستگی سست شدن پاهام بماند‌.

میکشم کنار، تا اینها هم در جریان قرار بگیرن!!! نه تشکری، نه هیچی فقط زبونشون درازه!

پنجشنبه هجدهم بهمن ۱۴۰۳
12:45
درحال بارگذاری..

ریدم تو تربیت کردن بچه های یک سری خانواده ها

خانواده میاد پرتوقع بچه م پرفکته عالیه، ریدم تو تربیتت کثافت. گه کاری الان بچه تو چطور توجیح میکنی؟ گاوهای دو عالم

سه شنبه شانزدهم بهمن ۱۴۰۳
19:23
درحال بارگذاری..

آب پاکی رو ریختن رو دستم

معوقه بی معوقه

نمیخوام روز به روز بی پول تر از قبل بشم

دوشنبه پانزدهم بهمن ۱۴۰۳
1:26
درحال بارگذاری..

چه کج رفتاری ای چرخ

چه کج رفتاری؛ ای چرخ

چه بدکرداری؛ ای چرخ

سرِ کین داری؛ ای چرخ

+ تو بگو چیکار کنم تا این وضعیت درست شه خدا؟

یکشنبه چهاردهم بهمن ۱۴۰۳
12:57
درحال بارگذاری..

بابا خوب شو لطفا

لطفا خوب شو

خواهش میکنم

بجنگ بابا

قوی باش، دوباره سرپاشو

مثل قدیما قوی و جوون باش

بابای خوش چهره من، سرطان چه کرده باهات آخه

بمیرم من درد کشیدنتو نبینم

شنبه سیزدهم بهمن ۱۴۰۳
12:15
درحال بارگذاری..

چی میشد یه روز یه جا بابا تو ماشینش منتظرم باشه؟ جوون و سالم و سرحال باشه؟

جمعه دوازدهم بهمن ۱۴۰۳
23:39
درحال بارگذاری..

ذهنم یک آش شله قلم‌کاریه که حد نداره!

چیکار کنم

چهارشنبه دهم بهمن ۱۴۰۳
11:27
درحال بارگذاری..

مغزم درد گرفته بخاطر فکر کردن زیاد به این که چجوری مراحل درمان بابا رو با حداقل هزینه و بهترین حالت ممکن پیش ببرم. بیمه، بیمه دیوانه م کرده. دوره انتظار 6ماهه برای بیمه ها چقدر چیز مسخره ایه. کاش حداقل درمان بابا دو هفنه زودتر شروع میشد و چند تا از شیمی درمانی ها میوفتاد تو دوره بیمه سال قبل. یا کاش دکترها زودتر تشخیص میدادن. کاش اصلا بابا مریض نمیشد. دلم میگیره وقتی به این فکر میکنم تو تک تک لحظات چند سال اخیر که بابا کنارم راه میومد و برام تکییه گاه و قوی ترین بابای دنیا بود، این توده لعنتی داشت تو وجودش رشد میکرد. هفته هاست که به این جمله که کاش بابا مریض نبود فکر نمیکنم چون باعث میشه آزار ببینم و گریه کنم. نمیخوام گریه کنم. بابا که خوب بشه کلی وقت برای گریه هست. باید الان بجنگم. صبح و شب بیوفتم دنبال کارها و تا جایی که بشه کار کنم و یکم پول دربیارم.

مسائل کاری و بعضی خانواده های زبون نفهم هم هست که دیگه اهمیتی نداره برام.

کاش بتونم برم جای بهتر کار کنم. شغل ایده ال و با درآمد بهتر. این شغل با این درآمد ناچیز، توهین به کرامت انسانیمه.

سه شنبه نهم بهمن ۱۴۰۳
15:8
درحال بارگذاری..

از چرت ترین بیمه تکمیلی دنیا ==> بیمه تکمیلی معلم!

یکشنبه هفتم بهمن ۱۴۰۳
13:35
درحال بارگذاری..

دلم میخواد نعره بکشم

خشمگینم

خشمگینم

از اداره بیمه کوفتی

از هرچی بیمه ست

از هرچی کار و محیط اموزشیه

از درمان تو ایران

از مریضی

از نق و نوق های بابا

از همه چی خسته م

از همه چیییییییی خسته م

مگه من چی از زندگی خواستم جز یه خونه آروم برای خودم و کاری که باهاش پس انداز کنم برای سفر و خرید غذا و لباس؟

مگه چی خواستم که انقدر از زمین و زمان برام میباره؟

چرا مشکلات بد هجوم اورده سمت من؟ از ۶ میلیون و خرده ای کسری حقوق و چه و چه و چه

من مگه چندبار زندگی کردم که همه این کارارو یکدفعه باید بلد باشم؟ دیشب بعد مدتها راحت خوابیدم، بیا، خواب راحت هم کوفتم شد. ۲ ساعتم هست که برق رفته!

یکشنبه هفتم بهمن ۱۴۰۳
13:2
درحال بارگذاری..

۶میلیون و ۱۸۹ هزارتومن طلب دارم

خیلی زیباست

حالا که لنگ هزارتومنم، پولمو کمتر میزنن

خدایا خودت داری میبینی، با من شوخی داری؟

غصه کار و پول و رابطه عاطفی و خانواده و مریضیو همه چیو باید بخورم من؟ خدا کجایی؟

شنبه ششم بهمن ۱۴۰۳
22:37
درحال بارگذاری..

عین اسگلا امروز تند تند از سر عجله از دیجی کالا چندتا چی. سفارش دادم. الان دیدم دو تا چیز دیگه میخواستم و دیگه ارسالش رایگان نیست

خب آخه دختره کیر خر

چهارشنبه سوم بهمن ۱۴۰۳
23:42
درحال بارگذاری..

حدودا ۶۰۰، ۷۰۰ تومن از حقوق این ماهم رو بالا کشیدن ظاهرا

مورچه چیه که کله‌پاچش چی باشه

چهارشنبه سوم بهمن ۱۴۰۳
23:41
درحال بارگذاری..

چه بازی‌ها داری ای چرخ

دوشنبه یکم بهمن ۱۴۰۳
23:17
درحال بارگذاری..