[ پَرسه های اُبالی]

به انضمام مقادیری فراوان غر!

[ پَرسه های اُبالی]

این قوی بودن‌های کش‌دار بعد از بابا داره از پا درمیارتم. یه کوه رو ازدست دادیم. زندگی خیلی سخت‌تر شده. همه جوره سخت‌تر شده. همه جوره.

جمعه سی و یکم مرداد ۱۴۰۴
16:51
درحال بارگذاری..

زندگی‌ها خیلی سخت شده

شایدم با رفتن بابا زندگی سخت تر از قبل شده

قبض آب و برق و گازی که پرداخت میشد و بی خبر ازش بودیم، پول گوشت و مرغ و خیلی از مدیریت های مالی حالا به دوش ماست.

خیلی مضطربم و استرس دارم.

جنگی که قراره بشه، حقوق هایی که تو جنگ معلوم نیست چی به سرش بیاد و ... .

جمعه سی و یکم مرداد ۱۴۰۴
16:41
درحال بارگذاری..

امروز بیست و نهم مرداد هزار و چهارصد و چهاره.

آخر ماه یعنی انتظار بیشتر برای حقوق.

معوقه و اضافه کاری دارم اما از اونجا که محل کارم رو میشناسم، احتمالا بخشی از حقوق ناچیزم قراره پرداخت نشه. حتی اگر اعتراض هم بکنم کار به جایی نمیرسه. خدایا خودت چاره کن. خودت میدونی تو مضیقه‌م.

چهارشنبه بیست و نهم مرداد ۱۴۰۴
13:14
درحال بارگذاری..

هیچ غمی فراموش نمیشه

هیچ غمی

یکشنبه بیست و ششم مرداد ۱۴۰۴
22:31
درحال بارگذاری..

خستهههههههههههه م

باید از نو به دنیا بیام

همیشه

هر لحظه لحاظ غم‌انگیز و تلخ دوران بیماری بابا جلو چشمامه

خستههههه م از این حجم زیاد غم که ناعادلانه گریبانمون رو گرفت

یکشنبه بیست و ششم مرداد ۱۴۰۴
22:31
درحال بارگذاری..

من خسته‌م و خستگیم به راحتی درنمیره

زندگی باهام خیلی وقتها خیلی جاها بد تا کرده

حتی لقمه رو اورده تا نزدیکی دهنم و دور کرده

خسته شدم از صبر به امید فردای بهتر

شاید تو ارزو کردن مشکل داریم که آرزوهامون درست براورده نمیشه

ما بنده‌ی بد، تو که خدای خوبی هستی

واقعا کلافه‌م

دلم میخواد میتونستم از حجم و فشار زیاد گریه کنم اما حتی اشکمم نمیاد. گریه هم بهم حرومه.

یکشنبه بیست و ششم مرداد ۱۴۰۴
22:5
درحال بارگذاری..

بلوبانک حساب باز کردم و الان وسوسه شدم مثل اونایی که به زور میخواستن کد معرفشونو تو پاچه کنن، منم کد معرفم رو تو پاچه کنم😂

یکشنبه بیست و ششم مرداد ۱۴۰۴
15:29
درحال بارگذاری..

این حجم از خستگی و بی‌حوصلگی من از کجا نشات میگیره؟؟ چرا هر چقدر می‌خوابم باز انگار هیچی نخوابیدم؟

یکشنبه بیست و ششم مرداد ۱۴۰۴
11:35
درحال بارگذاری..

تو زمان حاضر زندگی نمی‌کنم

مثلا روز ۵شنبه رو فکر می‌کنم، جمعه ست. یا الان همش فکر میکنم ۴ بعدازظهره.

شنبه بیست و پنجم مرداد ۱۴۰۴
13:7
درحال بارگذاری..

دلم به حدی گرفته که همون بهتر الان عشق ابدی میبینم 💘

پنجشنبه بیست و سوم مرداد ۱۴۰۴
21:1
درحال بارگذاری..

کاش یه دختر بی‌دغدغه بودم که پدرم منو فرستاده بودن خارج تا با پول ددیم درس بخونم، گاهی هم میرفتم تو حراجیا کلی خرید میکردم.

پنجشنبه بیست و سوم مرداد ۱۴۰۴
18:48
درحال بارگذاری..

۵شنبه‌ها رو دوست ندارم

استرس زیادی بهم میده رفتن به آرامگاه بابا

انگار هر سری بدتر میشه احوالم

پنجشنبه بیست و سوم مرداد ۱۴۰۴
17:9
درحال بارگذاری..

برق ۲ بار ۲بار قطع میشه

آب هم قطع میشه همراه باهاش

وسایل برقی هم اگه بسوزن و خراب بشن که باید قیدشونو زد انقدر که گرونن، بماند که کیفیت داغون هم دارن

حقوق که هرچقدر هم اضافه کاری بایستیم کفاف زندگی و اجاره خونه رو حتی نمیده

دلمون به چی خوش باشه خدایا؟

چهارشنبه بیست و دوم مرداد ۱۴۰۴
18:36
درحال بارگذاری..

دلم یه استراحت گنده و خفن میخواد. استخر و دریا و آفتاب گرفتن به همراه نارگیل و میلک‌شیک. حق دارم بگم خسته‌م. یکساله که زندگین نان‌استاپ شده دویدن و درد و ازدست دادن. غم و رنجی که به دوش میکشم برای شونه‌های من زیادی بزرگه و واقعا خسته شدم. از هر جهت فشار رومه.

سه شنبه بیست و یکم مرداد ۱۴۰۴
15:54
درحال بارگذاری..

تمام روز تلاش میکنم تا خسته بشم و شب‌ها از خستگی به بدبختی‌هام و نبود بابا فکر نکنم، اما صبح‌ها با دلتنگی بیدار میشم.

یکشنبه نوزدهم مرداد ۱۴۰۴
8:35
درحال بارگذاری..

تو مخاطبینم شماره‌هایی رو می‌بینم که یادآور روز‌های تلخ بیماری باباست. شماره پرستار‌ها، منشی دکتر‌ها یا حتی خود دکتر‌ها.

هر چیزی از اون روز‌ها کامم رو تلخ می‌کنه. من هر روز از ذهنم پس میزنم که بابا فوت کرده. مدام به خودم میگم الآن بیرونه، سرکاره. اما خدا میدونه یه اتفاق بد، نبود بابا رو تو سرم می‌کوبه. دلم برای بابا تنگ شده. حضورش نعمت بود.

شنبه هجدهم مرداد ۱۴۰۴
18:6
درحال بارگذاری..

انقدر روزهای سختی رو دارم میگذرونم که انگار یه چرخ آهنی گنده روی دوش‌هامه و به زور دارم میکشمش جلو.

شنبه هجدهم مرداد ۱۴۰۴
12:49
درحال بارگذاری..

"بالاخره هوا سرد میشه، بارون میاد، هودی می‌پوشیم و میریم بیرون و قهوه‌ی داغ می‌خوریم؛ دووم بیار."

شنبه هجدهم مرداد ۱۴۰۴
11:38
درحال بارگذاری..

إن الله مع العسر یسری

هرچی که بشه، من دلم میخواد تو پشتم باشی. خدایا، بیا دوست باشیم.

شنبه هجدهم مرداد ۱۴۰۴
10:42
درحال بارگذاری..

خدایا، خیلی خسته‌م

از گذروندن اون همه آشوب و نداشتن یک روز خوب خسته‌م

خدایا، چه کردم به درگاهت که مستحق چنین چیز وحشتناکیم؟

کی نفرینمون کرده که ما رو به حال خودمون رها کردی؟ زندگی روز به روز سخت‌تر میشه، پس حضور دلگرم کننده تو کجاست؟

آره، من گاهی حضورت رو تو وجود بعضی آدم‌ها حس میکنم، اونجا که مهربونی میکنن، اما خدایا، خودت میدونی برای بنده‌ی زجرکشیده‌ای مثل من، این قطره‌های محبت کافی نیست. میدونی که گاهی عذابم رو دوچندان میکنه. مگه من تو زندگی قبلیم(که اگر وجود داشت)، چه گناهی کردم که تاوانش جهنم الآنمه؟

می‌شنوی صدام رو خدا؟ این من بنده‌ت هستم که ۷ ماه درد کشیدن پدرم رو دیدم و در آخر ازدستش دادم. پدرم فوت کرد، یکسری مرد چنگال تیز کردن برامون. خدایا، حق کدوم بنده‌ت رو ناحق کردیم که ما یتیم باید انقدر درد بکشیم از خلقت؟ خدایا، دلمون رو گرم کن، بغض که کنار گلوی ما جاخوش کرده، بذار شادی هم کنار دلمون جا خوش کنه. با همه دل شکستم نوشتم خدا. اسمت رو بارها صدا زدم، برای نجات بابا و حالا نجات زندگیمون. اولی که نشد، نگو دومیش هم نمیشه. دلت نمیسوزه؟ جدا دلت نمیسوزه؟ تو حتی گفتی زمین من گسترده‌ست، خدایا کجا برم؟ چطور برم که همه راه‌ها بسته‌ست. حتی مسجد تو.

شنبه هجدهم مرداد ۱۴۰۴
10:36
درحال بارگذاری..

تو که تو قرآن انقد از حق یتیم و ایتام حرف زدی، هوای منم داری دیگه، نه؟!

شنبه هجدهم مرداد ۱۴۰۴
10:30
درحال بارگذاری..

تو دلم دارن رخت میشورن

خدا باعث و بانیش رو لعنت کنه که این نصف شب اینجوری حال بد دارم

نابود بشه باعث و بانیش

اگه کارمایی وجود داره نابود بشه باعث و بانیش

شنبه هجدهم مرداد ۱۴۰۴
3:8
درحال بارگذاری..

به پولِ زیاد بخندیم سرمون بیاد؟

چهارشنبه پانزدهم مرداد ۱۴۰۴
9:44
درحال بارگذاری..

اضطراب کار کشت ما را ...

دوشنبه سیزدهم مرداد ۱۴۰۴
13:34
درحال بارگذاری..

دریغ و درد از این جوونی. دریغ و درد. بمیرم از این غم رواست.

خیلی دلم می‌خواست امروز صبح تلفن رو بردارم مرخصی بگیرم ولی نمیشد. نمیشد دقیقه نود، کله سحر زنگ زد به منشی شعبه و بگم نمیام و اون بیچاره هم به صد تا خانواده زنگ بزنه بگه کلاس تعطیله. اصلا نمیشه ریسک کرد با موج نارضایتی خانواده‌ها. نکته دوم اینکه اگر میموندم خونه حرص و غصه میخوردم و کار مفیدی جز استراحت نمی‌کردم. نکته سوم اینکه با این‌کار استارت تو غم غوطه‌ور شدن رو میزدم. نمیخوام بعد فوت بابا، غرق بشم. می‌خوام دووم بیارم حتی با سرتاپای زخمی و بدنی که همه‌ی استخون‌هاش از درد داره می‌ترکه.

یکشنبه دوازدهم مرداد ۱۴۰۴
10:38
درحال بارگذاری..

توی زندگی غم‌های استخون سوزی هست که از چشم سرریز نمیشن. جا خوش می‌کنن کنج گلوی آدم، آدم رو مدام مجبور می‌کنن گلوش رو صاف کنه یا چشم‌هاش رو محکم بهم فشار بده.

یکشنبه دوازدهم مرداد ۱۴۰۴
10:36
درحال بارگذاری..

عالیه! همه دنیا سر جنگ دارن تا به روم بیارن بابام فوت شده.

این هم از راننده اسنپ که اهنگ گذاشته در وصف پدر. دارم از اداره بیمه برمیگردم با کلی فاکتور شیمی‌درمانی برگشت خورده تو کیفم. خدایا، شوخیت گرفته با من؟ بگذر از من، نمیخوام امروز هم مثل دیشب گریه کنم. امروز وقت گریه ندارم، فرصت غصه خوردن ندارم.

شنبه یازدهم مرداد ۱۴۰۴
10:12
درحال بارگذاری..

بهم گفت تو خوشحال نگه داشتنت عملکرد خوبی نداشتم.

گفتم من ذاتا آدم شادی نبودم. این روز‌ها تو مراسمات هم مداح‌ها ترجیح می‌دن از زندگی من برای دراوردن اشک مردم استفاده کنن. من دلم نمی‌خواد بقیه اینجور غم‌انگیز نگاهم کنن. من هیچوقت شاد نبودم و شادی رو از خودم خیلی دور می‌بینم. حتی جنس شادی من متفاوت از بقیه‌ست. من فقط می‌خوام از خودم محافظت کنم بیشتر از این غرق نشم.

شنبه یازدهم مرداد ۱۴۰۴
8:12
درحال بارگذاری..

بهش گفتم چیزی رو تجربه می‌کنم که نمی‌دونم چیه. انگار یه نهنگ بزرگ تو سینه‌مه، خودش رو می‌کوبونه به استخون‌های قفسه سینه‌م. به خودش آسیب می‌زنه. تو تا حالا قبلا نهنگ تو سینه‌ت داشتی؟

شنبه یازدهم مرداد ۱۴۰۴
8:10
درحال بارگذاری..

پیشونی، منو کجا میشونی؟

دوستای جدیدم: برقکار، نصاب، تعمیرکار

جدیدا میگردم خوش‌قول‌ترین، مودب‌ترین و منصف‌ترین تعمیرکار‌ها رو پیدا می‌کنم و شماره‌شون رو ذخیره می‌کنم تو گوشیم. دقیقا به همون حالتی ذخیره می‌کنم که باباها ذخیره می‌کنن و قبلا بهشون می‌خندیدم :)

یکی گذاشتتم تو منجنیق، پرتابم کرده تو دنیای بزرگسالی.

درد شدید پریود دارم. ۳ روزه. دراز که می‌کشم هم بهتر نمی‌شه. خیلی کار‌ها رو باید پیش می‌بردیم و بدون کمک من نمی‌شد. بخاطر همین دردم ادامه‌دار شده. امروز هم یسر باید برم ادامه بیمه. قبلش هم چند‌تا کار کپی دارم. خوابم میاد. خسته‌م. کار‌هم باید بکنم. به نیمه ماه نرسیدیم، حسابم خیلی خالی شده.

شنبه یازدهم مرداد ۱۴۰۴
8:8
درحال بارگذاری..