این قوی بودنهای کشدار بعد از بابا داره از پا درمیارتم. یه کوه رو ازدست دادیم. زندگی خیلی سختتر شده. همه جوره سختتر شده. همه جوره.
زندگیها خیلی سخت شده
شایدم با رفتن بابا زندگی سخت تر از قبل شده
قبض آب و برق و گازی که پرداخت میشد و بی خبر ازش بودیم، پول گوشت و مرغ و خیلی از مدیریت های مالی حالا به دوش ماست.
خیلی مضطربم و استرس دارم.
جنگی که قراره بشه، حقوق هایی که تو جنگ معلوم نیست چی به سرش بیاد و ... .
امروز بیست و نهم مرداد هزار و چهارصد و چهاره.
آخر ماه یعنی انتظار بیشتر برای حقوق.
معوقه و اضافه کاری دارم اما از اونجا که محل کارم رو میشناسم، احتمالا بخشی از حقوق ناچیزم قراره پرداخت نشه. حتی اگر اعتراض هم بکنم کار به جایی نمیرسه. خدایا خودت چاره کن. خودت میدونی تو مضیقهم.
خستهههههههههههه م
باید از نو به دنیا بیام
همیشه
هر لحظه لحاظ غمانگیز و تلخ دوران بیماری بابا جلو چشمامه
خستههههه م از این حجم زیاد غم که ناعادلانه گریبانمون رو گرفت
من خستهم و خستگیم به راحتی درنمیره
زندگی باهام خیلی وقتها خیلی جاها بد تا کرده
حتی لقمه رو اورده تا نزدیکی دهنم و دور کرده
خسته شدم از صبر به امید فردای بهتر
شاید تو ارزو کردن مشکل داریم که آرزوهامون درست براورده نمیشه
ما بندهی بد، تو که خدای خوبی هستی
واقعا کلافهم
دلم میخواد میتونستم از حجم و فشار زیاد گریه کنم اما حتی اشکمم نمیاد. گریه هم بهم حرومه.
بلوبانک حساب باز کردم و الان وسوسه شدم مثل اونایی که به زور میخواستن کد معرفشونو تو پاچه کنن، منم کد معرفم رو تو پاچه کنم😂
کاش یه دختر بیدغدغه بودم که پدرم منو فرستاده بودن خارج تا با پول ددیم درس بخونم، گاهی هم میرفتم تو حراجیا کلی خرید میکردم.
برق ۲ بار ۲بار قطع میشه
آب هم قطع میشه همراه باهاش
وسایل برقی هم اگه بسوزن و خراب بشن که باید قیدشونو زد انقدر که گرونن، بماند که کیفیت داغون هم دارن
حقوق که هرچقدر هم اضافه کاری بایستیم کفاف زندگی و اجاره خونه رو حتی نمیده
دلمون به چی خوش باشه خدایا؟
دلم یه استراحت گنده و خفن میخواد. استخر و دریا و آفتاب گرفتن به همراه نارگیل و میلکشیک. حق دارم بگم خستهم. یکساله که زندگین ناناستاپ شده دویدن و درد و ازدست دادن. غم و رنجی که به دوش میکشم برای شونههای من زیادی بزرگه و واقعا خسته شدم. از هر جهت فشار رومه.
تمام روز تلاش میکنم تا خسته بشم و شبها از خستگی به بدبختیهام و نبود بابا فکر نکنم، اما صبحها با دلتنگی بیدار میشم.
تو مخاطبینم شمارههایی رو میبینم که یادآور روزهای تلخ بیماری باباست. شماره پرستارها، منشی دکترها یا حتی خود دکترها.
هر چیزی از اون روزها کامم رو تلخ میکنه. من هر روز از ذهنم پس میزنم که بابا فوت کرده. مدام به خودم میگم الآن بیرونه، سرکاره. اما خدا میدونه یه اتفاق بد، نبود بابا رو تو سرم میکوبه. دلم برای بابا تنگ شده. حضورش نعمت بود.
خدایا، خیلی خستهم
از گذروندن اون همه آشوب و نداشتن یک روز خوب خستهم
خدایا، چه کردم به درگاهت که مستحق چنین چیز وحشتناکیم؟
کی نفرینمون کرده که ما رو به حال خودمون رها کردی؟ زندگی روز به روز سختتر میشه، پس حضور دلگرم کننده تو کجاست؟
آره، من گاهی حضورت رو تو وجود بعضی آدمها حس میکنم، اونجا که مهربونی میکنن، اما خدایا، خودت میدونی برای بندهی زجرکشیدهای مثل من، این قطرههای محبت کافی نیست. میدونی که گاهی عذابم رو دوچندان میکنه. مگه من تو زندگی قبلیم(که اگر وجود داشت)، چه گناهی کردم که تاوانش جهنم الآنمه؟
میشنوی صدام رو خدا؟ این من بندهت هستم که ۷ ماه درد کشیدن پدرم رو دیدم و در آخر ازدستش دادم. پدرم فوت کرد، یکسری مرد چنگال تیز کردن برامون. خدایا، حق کدوم بندهت رو ناحق کردیم که ما یتیم باید انقدر درد بکشیم از خلقت؟ خدایا، دلمون رو گرم کن، بغض که کنار گلوی ما جاخوش کرده، بذار شادی هم کنار دلمون جا خوش کنه. با همه دل شکستم نوشتم خدا. اسمت رو بارها صدا زدم، برای نجات بابا و حالا نجات زندگیمون. اولی که نشد، نگو دومیش هم نمیشه. دلت نمیسوزه؟ جدا دلت نمیسوزه؟ تو حتی گفتی زمین من گستردهست، خدایا کجا برم؟ چطور برم که همه راهها بستهست. حتی مسجد تو.
تو دلم دارن رخت میشورن
خدا باعث و بانیش رو لعنت کنه که این نصف شب اینجوری حال بد دارم
نابود بشه باعث و بانیش
اگه کارمایی وجود داره نابود بشه باعث و بانیش
دریغ و درد از این جوونی. دریغ و درد. بمیرم از این غم رواست.
خیلی دلم میخواست امروز صبح تلفن رو بردارم مرخصی بگیرم ولی نمیشد. نمیشد دقیقه نود، کله سحر زنگ زد به منشی شعبه و بگم نمیام و اون بیچاره هم به صد تا خانواده زنگ بزنه بگه کلاس تعطیله. اصلا نمیشه ریسک کرد با موج نارضایتی خانوادهها. نکته دوم اینکه اگر میموندم خونه حرص و غصه میخوردم و کار مفیدی جز استراحت نمیکردم. نکته سوم اینکه با اینکار استارت تو غم غوطهور شدن رو میزدم. نمیخوام بعد فوت بابا، غرق بشم. میخوام دووم بیارم حتی با سرتاپای زخمی و بدنی که همهی استخونهاش از درد داره میترکه.
توی زندگی غمهای استخون سوزی هست که از چشم سرریز نمیشن. جا خوش میکنن کنج گلوی آدم، آدم رو مدام مجبور میکنن گلوش رو صاف کنه یا چشمهاش رو محکم بهم فشار بده.
عالیه! همه دنیا سر جنگ دارن تا به روم بیارن بابام فوت شده.
این هم از راننده اسنپ که اهنگ گذاشته در وصف پدر. دارم از اداره بیمه برمیگردم با کلی فاکتور شیمیدرمانی برگشت خورده تو کیفم. خدایا، شوخیت گرفته با من؟ بگذر از من، نمیخوام امروز هم مثل دیشب گریه کنم. امروز وقت گریه ندارم، فرصت غصه خوردن ندارم.
بهم گفت تو خوشحال نگه داشتنت عملکرد خوبی نداشتم.
گفتم من ذاتا آدم شادی نبودم. این روزها تو مراسمات هم مداحها ترجیح میدن از زندگی من برای دراوردن اشک مردم استفاده کنن. من دلم نمیخواد بقیه اینجور غمانگیز نگاهم کنن. من هیچوقت شاد نبودم و شادی رو از خودم خیلی دور میبینم. حتی جنس شادی من متفاوت از بقیهست. من فقط میخوام از خودم محافظت کنم بیشتر از این غرق نشم.
بهش گفتم چیزی رو تجربه میکنم که نمیدونم چیه. انگار یه نهنگ بزرگ تو سینهمه، خودش رو میکوبونه به استخونهای قفسه سینهم. به خودش آسیب میزنه. تو تا حالا قبلا نهنگ تو سینهت داشتی؟
پیشونی، منو کجا میشونی؟
دوستای جدیدم: برقکار، نصاب، تعمیرکار
جدیدا میگردم خوشقولترین، مودبترین و منصفترین تعمیرکارها رو پیدا میکنم و شمارهشون رو ذخیره میکنم تو گوشیم. دقیقا به همون حالتی ذخیره میکنم که باباها ذخیره میکنن و قبلا بهشون میخندیدم :)
یکی گذاشتتم تو منجنیق، پرتابم کرده تو دنیای بزرگسالی.
درد شدید پریود دارم. ۳ روزه. دراز که میکشم هم بهتر نمیشه. خیلی کارها رو باید پیش میبردیم و بدون کمک من نمیشد. بخاطر همین دردم ادامهدار شده. امروز هم یسر باید برم ادامه بیمه. قبلش هم چندتا کار کپی دارم. خوابم میاد. خستهم. کارهم باید بکنم. به نیمه ماه نرسیدیم، حسابم خیلی خالی شده.