[ پَرسه های اُبالی]

به انضمام مقادیری فراوان غر!

[ پَرسه های اُبالی]

فرم خم شدگی مژه‌های کوتاه گوشه چشم راست

صدای سلام کردنش رو شنیدم. صدای بم مردونه قشنگی که کلی پروانه آبی تو قلبم بلند کرد. میدونستم تا یکی دو دقیقه دیگه می‌بینمش. چشماش برق میزد. از چشمای مشکیش شیطنت می‌بارید. یه قدم بی‌پرواتر شدم، مثل خودش سفت و سخت زل میزدم تو چشماش. انقدر به چشمای هم نگاه می‌کردیم تا یکی کوتاه بیاد. من آب از سرم گذشته بود، شمشیرو از رو بسته بودم. برام مهم نبود هر چقدر نگاه کنم. ته هر نگاه خیره و ممتد یکیمون یه چیزی می‌گفت و دوتایی می‌خندیدیم.

از یه جایی به بعد، شیطنت نگاه از بین رفت. شد ولع و طمع برای بخاطر سپردن تک تک جزئیاتی که نباید در آینده فراموش بشن. مثل فرم خم شدگی مژه‌های کوتاه گوشه چشم راست.

دوشنبه بیست و نهم اسفند ۱۴۰۱
2:4