[ پَرسه های اُبالی]

به انضمام مقادیری فراوان غر!

[ پَرسه های اُبالی]

دلم میخواد پیامی از تو داشته باشم، اما حتی مجبورم این خیال رو تو ذهنم پس بزنم چون باید فراموشت کنم!

جمعه بیست و نهم بهمن ۱۴۰۰
23:30
درحال بارگذاری..

کاش هیچ وقت با وبلاگ‌نویسی آشنا نشده بودم.

پنجشنبه بیست و هشتم بهمن ۱۴۰۰
0:40
درحال بارگذاری..

سِر شدم

و این سِر شدن رو دوست دارم، هر چند هنوز به موضوعاتی بها میدم

ولی سِر شدم؛ اونقدر که می‌دونم کسی که دوستش دارم داره با کسی که دوستش داره حرف میزنه و برای همین آنلاینه و پی ام من رو سین نمی‌کنه و هربار هم که پی ام میده بهم برای اینه که مطمئن بشه هنوز هم من بهش توجه و محبت می‌‌کنم؟!

واقعیت اینه همونقدر توجهی که به بقیه میدم رو بهش میدم، هرچند در خفا دوستش دارم و برام متفاوت از بقیه‌ست، اما همین توجه برای اون بزرگ به چشم میاد. (پس پارتنرش چه نقشی داره؟!) البته، از وقتی که گفته تو رابطه‌ست ارتباطمو باهاش کمرنگ‌تر کردم. دلم نمی‌خواد ارتباطم باهاش خیانت تلقی بشه و گند بزنم به یه رابطه. من آدم خراب کردن رابطه بقیه نیستم حتی اگر واقعا کسی رو دوسش داشته باشم.

جنگ اعصاب مختلفی دارم که خب، این مسائل احساسی جلوش کشکه. نیاز دارم بیشتر کار کنم، بیشتر درس بخونم و زود‌تر مستقل بشم و گورمو گم کنم برم یه جهنم دره‌ای و دور شم. میدونم دور شدن فایده‌ای نداره و همه جای دنیا آسمون یه رنگه ولی بین بد و بد‌تر انتخابم "بد"هست. 

هر روز به معنای واقعی کلمه سردرد دارم که چشمام رو هم به درد میاره و خب، مسکن فقط کمی دردش رو کمتر می‌کنه؛ برای منی که روزانه مجبورم جلوی صفحه کامپیوتر و گوشی باشم عذاب‌آوره. البته بخشی از چشم‌دردم ریشه عصبی داره و سالهاست گریبان گیرمه.

داشتم می‌گفتم سِر شدم. حس خوبیه. سِر شدن عالیه. فکر می‌کنم خیلی کم و فقط در حد اضطراری به بقیه احتیاج دارم و حتی سرکوب کردن حس نیاز به فردی که باهاش تو رابطه احساسی باشم هم عین آب خوردن شده.

زندگی پر از بالا و پایینه و ترس من از دست دادن این حس سِرشدگیه.

 

پنجشنبه بیست و هشتم بهمن ۱۴۰۰
0:35
درحال بارگذاری..

از دیشب هعی حمله عصبی بهم دست میده

 

جمعه یکم بهمن ۱۴۰۰
10:10
درحال بارگذاری..